یادداشت 9

ساخت وبلاگ
یادداشت 9

حرف آخرمو بهش گفتم. خیلی درد داشت. میگفت بذار حفظش کنیم. همیشه سعیش برای نگه داشتن منو دیدم اما چه فایده... دیشب خیلی قوی حرف زدم. الان به اندازه کافی محکم هستم. شاید چون گفت بذار حفظش کنیم. شاید چون دلجویی کرد حالم خوبه. شاید اگر میذاشت برم حالم فوق تصور بد بود. اصلا نمی دونم بهش وابسته هستم یا می تونم همین فردا دیگه بهش فک نکنم. راسته که میگن حافظه تن قویه؟! به هر حال مکالمه دیشب هر چی بود، می تونه پایانم باهاش باشه. دلم میگیره اینطوری. نه ببینمش، نه صدا شو بشنوم، نه هیچ ارتباطی. میگفت آروم باش. فک می کنه اگر آروم بشم میشم همون آدم. اشتباهش در اینه که من همون آدمم که این تصمیمو گرفتم و اینکه باعقل اون تصمیمو گرفتم. خودم دارم حرکت می کنم به سمت جهنم. ازش گله دارم اما لااقل باید ازش تشکر میکردم که توی 27 سالگی کمی شوق به زندگیم اضافه کرده، میتونست بدتر باشه.

+ نوشته شده در  جمعه یازدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 9:8  توسط م. و  | 

ارغنون ساز فلک...
ما را در سایت ارغنون ساز فلک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ijameazargane بازدید : 27 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 5:27